به یکدیگر آمیختند آن دو صف چو در حالت پنجه گیری دو کف
ز مغز دلیران آهن قبا کف آورد بر سر محیط بلا
ز مهتاب شمشیر روشن گهر زره چون کتان ریخت از یکدگر
به یکدم سپرهای دامن فراخ ز شمشیر شد همچو گل شاخ شاخ
سپر کشتیی بود بر آب تیغ که بد تار و پودش ز موج دریغ
زمین همچو غواص دریا سپر فرو برد در آب شمشیر سر
دویدی چنان تیغ در جسم و روح که در کوچه رگ شراب صبوح