باده روشن کز او شد دیده ساغر پر آب می شود نور علی نور از فروغ ماهتاب
می برد در شستشوی دل ید بیضا به کار جمع گردد چون فروغ ماه با نور شراب
گر چه می گویند باران نیست در ابر سفید از طراوت می چکد از پرتو مهتاب، آب
کاروان بیخودی را نعل در آتش نهد جلوه جام هلالی در فروغ ماهتاب
در شب مهتاب خوش باشد سفر کردن ز خویش تن مده چون نقش دیبا در چنین وقتی به خواب
شهپر پرواز هم باشند روشن گوهران بادبان کشتی می شد فروغ ماهتاب