آرزوی بوسه شسته است از دلم پیغام تلخ زان قناعت کرده ام از بوسه با دشنام تلخ
از نظر رفتی به راهت چشم حیران باز ماند آنقدر مرغ نگه پر زد که از پرواز ماند
تخم نیکی را زمین پاک، اکسیر بقاست قطره آبی که نوشد تیغ، جوهر می شود
سهل باشد بند کردن ناخنی در بیستون پیش برق تیشه من کوه میدان می دهد
به فریاد کس از خواب صبوحی برنمی خیزد مگر بر دست و پای آن پریرو آفتاب افتد
در آن گلشن که آید در سخن لعل گهربارش ز شبنم آب حسرت غنچه ها را در دهان گردد