جان روشندل ز جسم مختصر باشد جدا در صدف از راه غلطانی گهر باشد جدا
از فشردن غوطه در دریای وحدت می زند گر چه از هم بند بند نیشکر باشد جدا
رشته سازی است کز مضراب دور افتاده است دردمندان را رگی کز نیشتر باشد جدا
خازن گنج گهر را دور باشی لازم است نیست ممکن کوه را تیغ از کمر باشد جدا
بی تکلف، مصحف بر طاق نسیان مانده ای است حسن نو خطی که از صاحب نظر باشد جدا
از دلیل عقل بر من کوه و صحرا تنگ شد وقت آن سرگشته خوش کز راهبر باشد جدا
چون نگین از نگین دان بر کنار افتاده ای است از سر زانوی فکر آن را که سر باشد جدا