من آن وحشی غزالم دامن صحرای امکان را که میلرزم ز هر جانب غباری میشود پیدا
گرفتم سهل سوز عشق را اول، ندانستم که صد دریای آتش از شراری میشود پیدا
دل عاشق ز گلگشت چمن آزردهتر گردد که هر شاخ گلی دامی است مرغ رشته برپا را
هوس هر چند گستاخ است، عذرش صورتی دارد به یوسف میتوان بخشید تقصیر زلیخا را
نه بوی گل، نه رنگ لاله از جا میبرد ما را به گلشن لذت ترک تماشا میبرد ما را
مکن تکلیف همراهی به ما ای سیل پا در گل که دست از جان خود شستن به دریا میبرد ما را